ستایش جونمستایش جونم، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
محمدصدرا جونممحمدصدرا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

ناز دونه خونمون ستایش

ستایش و روزه هاش

گلی گلی ما این روزها که همه در حال عبادت و روزه داری هستند خانوم خانومای ما هم هر از گاهی هوس روزه گرفتن می کنه اول تصمیم میگیری هیچی نخری میگی روزه ام بعد شروع به خوردن میکنی اما بازم روزه هستی . نماز هم که می خونیم تا سجاده پهن می کنم می دویی میگی اول من بخونم اینم از مدل نماز خوندنت ، تند و تند هم موقع وضو گرفتن باید بزارمت بالای ظرفشویی تا بتونی وضو بگیری . پنجشنبه مهمون داشتیم کلی ذوق میکردی خیلی خسته شده بودم مامان جون گفت بابا چه خبر انقدر مهمون دعوت کردی دیگه نمی خواد مهمونی بدی سریع جواب دادی: مامان جون بزار دعوت کنه دیگه ، مهمون بیاد خونمون ...
30 تير 1392

ماه مبارک رمضان

ستایش نازنینم دختر بهتر از برگ گلم امروز چهارمین روز از ماه رمضان است و به لطف خداوند توانستیم تا امروز  به میهمانی پروردگارمان برویم تو هم تا اونجایی که بشه با ما همراهی می کنی:  بعضی سحرها بیدار میشی. شب ها غذای سحرمون را تست می کنی. نزدیک افطار که میشه هیچی نمی خوری میگی من هم لوزه ام . تو چیدن سفره افطار کمک می کنی. عزیزم حدود یک هفته است که مریض شدی از وقتی از مشهد برگشتیم تب شدیدی کردی که همه رو کلی نگران خودت کرده بودی روز یکشنبه بردیمت پیش دکتر کرامتی کلی دارو داد و گفت گلوت عفونت کرده و چیزی هم نمی خوردی   اما انگار با هیچ دارویی تبت پایین ن...
22 تير 1392

باغ گیلاس

جمعه 7 تیرماه 1392 همه با هم با مامان جون باباعلی، خاله پریسا عمو حامد، دایی میثم و زن دایی سارا رفتیم باغ گیلاس و آلبالو ستایشم کلی اونجا بازی کرد  و گیلاس خورد البته با احتیاط چون سابقه مریضی خوردن گیلاس رو داشتی خیلی مواظب بودم که زیاده روی نکنه نازدونمون. ستایش سبد به دست در کنار دایی میثم قربون این ژست های قشنگت         ...
15 تير 1392

زیارت حضرت معصومه(س)

یک هفته قبل از اینکه بریم مشهد کنار خواهر امام رضا،حضرت معصومه بودیم که با خاله لیلا و امیر مهدی، مائده و مامان جون رفته بودیم. ستایش در تصویر: قربون اون لبخند قشنگت برم عزیزم. نازنینم در کنار مائده که خیلی دوستش داری هر جا مائده باشه میگی ما هم بریم و امیر مهدی . هممون در حرم حضرت معصومه (س) و باز هم زیارتمون قبول.     ...
15 تير 1392

ستایش در تصویر

زیارت قبول ستایش خانوم ستایش در حیاط پا برهنه میگفتی دارم تو کربلا راه میرم ایشالا با همدیگه میریم عزیزم دو تا ستایش که با هم خیلی دوست بودن مشکل اینجا بود که هر کدوم دستشویی داشتن اون یکی هم میگفت منم دارم گشنشون میشد هر دو با هم گشنه میشدن خلاصه هر چی یکشون می خواست اون یکی آمده برای درخواست تکراری و ............... هر سری که من وضو میگرفتم ستایش خانوم هم باید وضو میگرفت در حال وضو گرفتن دخملی بالای دستشویی بازار بین المللی مشهد، گلی دختملون هر چی بازی میدید می خواست سوار شه اینم از ماشین سواریش       ...
15 تير 1392

زیارت خورشید ایران

نازنین فرشته من نیمه اول ماه شعبان بهمون خیلی خوش گذشت، مدام در زیارت یا تفریح بودیم روز دوشنبه 10 تیرماه 1392 با ستایشم دوتایی از طرف اداره بابایی رفتیم به زیارت امام رضا(ع) مشهد مقدس رفتیم راه آهن و از اونجا سوار قطار شدیم و با هم رفتیم تو قطار دوستای خوبی پیدا کردیم هم مامانی و گلی دخترم که قرار شد باهم دیگه باشیم تا هیچ کدوممون تنها نباشیم، ستایش خانومی با دوستاش به نامهای فاطمه و ستایش خیلی بهش خوش گذشت تا برسیم مشهد با هم دیگه بازی می کردن خلاصه این چند روزی که مشهد بودیم ستایش کلی دوست پیدا کرد و همه با هم خیلی خوب بازی میکردن من هم با مامان های دخملیا دوست شدیم و هیچکدوممون...
15 تير 1392

کودکیت

من دلم تنگ است .... من دلم برای تک تک ثانیه های با تو بودن همراه آرمم "ستایشم"تنگ است .... خنده های از ته  دل کودکم .... خنده های من برای خنده های تو.... دنیای من زنده است.... زنده تر از قبل! عاقلانه تر .... تو هم هستی.... به موقع و  مثل رنگین کمان خوش رنگ.... مثل خورشید تابان..... می درخشی در تمام زندگیم.... دلم تنگ است .... برای لحظه های کوچکیت.... ضربان قلبم از همیشه تندتر است.... آینده ای روشن.... در برابر چشمانم.... به وسعت دریا.... برای نازنیم .... ستایشم ...
5 تير 1392

و اما بهار 92 ......

ستایش زیبای من بلبل زبون مامانی این بهار هم با تمام قشنگی هاش، و پر شدن زمین زیبا از گلهای معطر و باران های بهاریش به اتمام رسید. و من در کنار قشنگترین گل بهاری قشنگترین روزهای عمرم را می گذرانم و با وجودت یک بهار به یادماندنی دیگر در خاطرات قلبم نوشته شد. نازنین دخترم در این 3 ماه گذشته از سال 92 اتفاقهای شیرینی در خانواده مان افتاد از جمله: شیرین ترین اتفاق ازدواج دایی میثم در تاریخ 23 خرداد روز پنجشنبه میلاد حضرت ابوالفضل العباس(ع) رفتن دایی جون به کربلا واز همه قشنگتر و شادی آور تر شنیدن خبر ورود یک نی نی خوشگل و جدید در شکم خاله الهام ک...
1 تير 1392
1